۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

خدا را دست کم گرفتند

مراسم تشیع جنازه‌ی آیت الله منتظری



قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

بگو: خداوندا، اى مالك حقيقى هر مملوك، و اى حاكم مطلق بر همه حكومت‏ها، به هر كه خواهى حكومت مى‏بخشى، و از هر كه خواهى حكومت را بازمى‏گيرى، و هر كه را خواهى عزت مى‏دهى، و هر كه را خواهى خوار مى‏گردانى، (حقيقت) خير در دست توست، حقّا كه تو بر هر چيزى توانايى.

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

موش تو سوراخ نمی‌رفت جارو به دمش می‌بست

یه نگاه به این بندازین. حالا همون بابایی که این شاهکارو زده می‌خواد مترو رو هم تو دستش بگیره.

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

سفرنامه ۲

بیست و پنجم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف از طهران با مرکب خود (پژوی ۴۰۵) به نیت برگزاری انجمنی به سمت بناب گشتیم. راهی عظیم کفی و سراسر شاه‌راه ۳۳ فرسنگ طی طریق نمودیم و به آبادی قزوین رسیدیم و از آن گذشتیم. ۳۰ فرسنگ هم برفتیم تا به زنجان شدیم و از آن‌جا عزم هشت‌رود، در زنجان عوارضی بسیار سنگین پرداختمی. در بین راه پاسبانان بسیار با دوربین دیدم که منتظر خاطی بودند به غیر پاسبانان خربزه‌ی فراوان رسیده در بین راه بسیار یافت می‌شد که جای همگی خالی! به هشت‌رود که شدیم از بهر کمبود سوخت بالاجبار به خود شهر گشتیم. از هشت‌رود تا مراغه ۱۳ فرسنگ بود که آن نیز طی شد و ۳ فرسنگ هم تا بناب طی کردیم. سرانجام بیست و پنجم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف به بناب شدیم. هوای آن‌جا شب عظیم خوش بود!

بیست و ششم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف روز اقبال طلاب انجمن بود، بعد از اقبال طلاب به دنبال میز رفته و به پژوهشگاه فنون هسته‌ای شدم. عمارتی نیکو در آن‌جا بنا شده بود. هر چند به زیبایی قبلش نمی‌نمود. به هنگام غروب به دنبال یخ و شربت می‌گشتم، سرانجام بسی دیر به آنجا رساندم. شب نیز قصد خسبش‌گاه نمودیم اما دروازه‌ی آن بسته بودند. به ناچار از سد خسبش‌گاه همچون راه‌زنان وارد شدیم. طلابی بسی خون‌گرم داشت و تا ۴:۳۰ بامداد مشغول فوتبال گشتیم و بعد آن خسبیدیم.

بیست و هفتم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف حمید موجودی بود دوست‌داشتنی، بسی گرد که جز خوردن به چیز دیگری نمی‌اندیشید قرار بود به همراه وی به مراغه رویم و از بهر عمارات باستانی آن‌جا با خبر گردیم. به رصدخانه شدیم در آن‌جا مسیری دوار می‌دیدی که اگر در آن سخن می‌گفتی با چرخشی به خودت باز می‌گشت. حمید قصد رانندگی کرد. روشن نشدن مرکب ما همانا و خفه نمودنش همان. شکرالله مرکب روشن شد و از رصدخانه به دنبال دیگر عمارات گشتیم به دنبال پلی که از روی آن گذشتیم اما با خبر نگشتیم. پلی بود عظیم کوچک، به دنبال یخچال‌خانه‌ای گشتیم و از مردی برای ورود به آن‌جا جویا شدیم. جوانمردی بود بسیار خونگرم دروازه‌ها را به ما نشان داد و حتی شماره‌ی خود به ما داد! سپس به پارک معلم شدیم. پارکی بس عظیم بود اما روی ماهور. در آن‌جا آب روان و اشجار بود. حمید در بالا آمدن از آن نفس می‌زد. نیت منزلی دیگر کردیم در بین راه به فروشنده‌ی ساندویچ رسیدیم که آن‌را سعید می‌خواندند. حمید با او سخن گفت و از امکاناتش دیدن کرد و یک دل نه صد دل عاشق ساندویچ‌هایش گشت و قرار شد که ۲۵۰ ساندویچ برای ما آماده سازد. از مغازه نیز به مسجد مهرپرستان شدیم. عمارتی کهن و عظیم جالب با دخمه‌های بسیار. سرانجام از مراغه به پژوهشگاه و بعد انجام ما یحتاج حیات به خسبش‌گاه رفتیم. باز هم نامردها دروازه‌ها بسته بودند! در خسبشگاه کمی به تفریح پرداختیم و خسبیدیم.

بیست و هشتم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف از چند کاری دیدن نمودم و جلسه‌ای به صورت گفت و گو داشتیم با طلاب. مرشدی لوس جلسه را ترک گفت ننگ بر راشدش! طلاب را به مراغه بردیم از بهر تفریح و اینبار من و مهدی به دنبال بستنی رفتیم. هر چه این آبادی داشت بستنی نداشت! شکر الله این نیز به خیر گذشت.

بیست و نهم شعبان سنه ثلثین اربعمایه و ألف اختتام الیوم بود و همه چیز به نیکویی گشت و انجمن ما به پایان رسید. عصر نیز عازم طهران گشتیم. از بهر توجه بسیار فراوان ساروان کاروان به راه در میانه دو بار گم گشتیم. شب به زنجان شدیم و در کاروان‌سرا استراحت نمودیم و غذا تناول کردیم. کشک بادمجان و دیزی! جای شما خالی! سر انجام اول رمضان سنه ثلثین اربعمایه و ألف به منزل‌گاه باز گشتیم.

۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

what they deserve


Any society that would give up a little liberty to gain a little security will deserve neither and lose both.
Benjamin Franklin

۱۳۸۸ مرداد ۴, یکشنبه

مهد کودک دهم

امام خميني يك بار فرمودند هر كس در جرگه گرگها درآمد ديگر خواب راحتي از دست گرگها نخواهد داشت. چرا كه گرگها از ترس يكديگر دايره وار و روبروي هم مي خوابند.

حالا به کل جماعت اصولگراها و راستی‌ها اعم از آقایان لاریجانی، عسگر اولادی، حداد عادل، باهنر، ولایتی، ضرغامی، شریعتمداری و ... توصیه می‌کنم شماهاهم سعی کنید روبروی هم بخوابید فقط به یاد دوستانی چون خوش‌چهره، پور محمدی، نوذری، وزیری، و از همه داغ‌تر صفار هرندی، محسنی‌اژه‌ای.

کم کم به جایی می‌رسید که خودتون هم نمی‌تونید جمعش کنید. بازم به یاد جمله‌ی امام خمینی خطاب به اعراب: صدام سگیه که پاچه‌ی همتون رو می‌گیره.

در نهایت به ولی‌امر مسلمین می‌گم، روزی نوبت شما هم می‌رسد و چه روز جالبی خواهد بود.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

خطبه‌ها۱


با چند تا حرف نماز جمعه‌ی هاشمی لذت بردم.

یکی راجع‌به این بود که پیامبر اکرم (ص) به مردم فرمودند که اگر به کسی ستمی کردم بگوید تا حقش را احقاق کنم چرا که روز حساب سخت است. این طعنه‌ای بود به کسانی که جان بی‌مقداری دارند! که اگر فکر می‌کنی رفتنی هستی به جای این‌که چراغ سبز ضرب و شتم مردم و بدی ازشون حلالیت می‌خواستی و همین را می‌خواستی که پیامبر از مردم خواستند.

دومیش این جا بود که گفت: من همیشه فراجناحی حرف می‌زنم و به هیچ طرفی نظر ندارم. این هم مشتی بود بر دهن کسانی که از شباهت نظر دیگران به خود سخن می‌گفتند.

سومیش سر شعار مرگ بر چین مردم بود که گفت: شما می‌دانید که در همین خیابان‌های اطراف چه فضایی حاکمی است. لطفا شعار ندین. یعنی مواظب باشین کتک نخورین چون دو تا خیابون اون طرف‌تر ملت با ریش و پشم و باتوم و نگاهی پر از غرور و حقانیت (که من یک لحظه دچار این شرک شدم که معاذالله این‌ها انسان نیستند بلکه خدا است که در بدن انسان نزول پیدا کرده! و این‌گونه به بنده‌های عاصی خود نگاه خشم‌آگین می‌کند) منتظر شما هستن (خودم دیدمشون).

چهارمیش: این پیشنهادهای من فقط از طرف من نیست، بلکه با مشورت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و بعضی از اعضای مجلس خبرگان است. یعنی رهبر عالی‌قدر مواظب باش که مجلس خبرگان هم عصبانی کردی.

پنجم: شورای نگهبان متاسفانه از فرصت پنج روزه‌ای که رهبر به آن‌ها داد استفاده نکردند. تلویحا گفت گند زدن

ششم: خطاب پیامبر به حضرت علی (ع) که اگر مردم خواستند حکومت کن. این قابل توجه اونایی که می‌گویند نظر مردم مقبولیت میاره مشروعیت نمیاره.

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

خدا بزگ است

امروز باید به جای دیگری می‌رفتم. در تاکسی از جلوی ساختمان دادگاه مدنی می‌گذشتم که دیدم خانم و آقایی با شدت با یک‌دیگر جر و بحث می‌کنند. مردم دور آن‌ها حلقه زده بودند و از یک تئاتر مجانی بهره می‌بردند. به میدان ارگ رسیدم راننده‌ی تاکسی به بهانه‌ی حذف یاراینه‌ی بنزین از هر نفر دو هزار تومان کرایه گرفت. بعد مناقشات معمول از ماشین پیاده شدم و از کنار ساختمان سوخته‌ی تولید صدا ی صدا و سیما گذشتم و به کاخ گلستان رفتم تا اردوی تفریحی بچه‌های مدرسه را هماهنگ کنم. قرار بود فردا بچه‌ها به موزه‌ی بیت رهبری بروند و از آن‌جا به کاخ گلستان بیایند. کارم سریع تمام شد و برگشتم. باز هم از ساختمان دادگاه گذشتم. اکنون خانم و آقایی که جر و بحث می‌کردند هر کدام در گوشه‌ای خسته نشسته بودند. مردم لیوان آبی به دست آن خانم داده بودند، یکی از اطرافیانش پرسید حالا چه طوری با هم آشنا شدین، گفت: روی پشت‌بام! شب‌های ۸۸ هر دویمان آن‌جا الله اکبر می‌گفتیم.

۱۳۸۸ خرداد ۱۵, جمعه

نسبیت عام


احمدی‌نژاد: دیگه تموم شد اون دوران هندسه‌ی اقلیدسی، الان دنیا داره اینو می‌فهمه، اینو حتی خودشونم می‌گن. انیشتن خودش ۵۰ سال پیش به این نتیجه رسیده بود اما کسی گوش نمی‌ده. حتی ریمان هم قبل اون می‌گفت. الان عصر هندسه‌ی ریمانیه!


۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه

بی‌سیاستی

به دوستان مهم و مثلا سیاست مدار آقایان عسگراولادی، جواد لاریجانی، خوش‌چهره، چمران و ...

می‌خواهم به این آقایون بگم در قبال تمام مردم کشور مسولند که باعث و بانی ریس جمهور شدن این آدم شدند.

من واقعا عصبانیم!

۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

تاریخ

من پنج‌تا درس تاریخ پاس کردم که حداقل سه تاشون راجع‌به انقلاب بود.

ولی من شش ماه پیش فهمیدم کسی به نام میرحسین موسوی وجود داره که زمون جنگ نخست وزیر بوده!

حالا نمی‌دونم تاریخ من ضعیف بوده یا .....

۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

فیلم انتخاباتی

من سرد بی‌احساسشم این فیلم و دیدم جو گیر شدم و توبه کردم چرا دور قبل بهش رای ندادم. چه برسه به ...

۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه

سبز

امیدوارم میرحسین فامیل یا آشنایی نداشته باشه که تو کار تولید یا واردات پارچه‌ی سبز باشه!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

معرفت

امروز فهمیدم واقعا توی خون ما گلبول قرمز هست!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

دست‌آورد سال‌ها تلاش

دست یافتن خود، به تکنولوژی خامه‌ی زده‌شده را به خودم و خانواده‌ام و تمام هم‌میهنان عزیز تبریک می‌گویم. این افتخار و فتح ملی نشانی از عزم و اراده‌ی ملی خانواده‌ی اینجانب است.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

دیروقت

ساعت ۱۰:۰۵ خیابان آیت الله مدنی. سمندی در کنار خیابان می‌ایستد. دختری از ماشین که پر از پسر است بیرون می‌آید. در همین اثنا از کنار پیر مردی رد می‌شدم که زل زده بود به سمند کذایی. همین طور که داشتم می‌رفتم صدای پسری را شنیدم که از ماشین بیرون آمده و بعد دختر خانم می‌گه :

نکن داره نگاه می‌کنه!

خوشبختانه توفیق نداشتم ببینم، و فقط شنیدم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه

فقر فرهنگی یا فکری؟

اینم از جشن فارغ‌التحصیلی با لباسش.

مگه ما خودمون لباس علمی نداریم؟

غرب زدگی تا کی؟ تا کجا؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه

سفرنامه

دهم جمادی‌الاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف از طهران به سمت مراغه با قطار حرکت نمودیم. بلیطی بسی ارزان برای هر نفر ۲۵۰۰ تومان با تختی برای خسبیدن در شب. سرانجام یازدهم جمادی‌الاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف در مراغه شدیم و از آن‌جا عازم شهر بناب گشتیم. هوای آن‌جا عظیم خوش بود و گل لاله بسیار می‌رویید. مردمش به زبان ترکی سخن می‌گفتند. در آن‌جا کرایه‌ی تاکسی بسی ارزان بود و کباب بناب می‌دادند به ۲۰۰۰ تومان. از آن‌جا به سمت پژوهشگاه فنون هسته‌ای شدیم که تا بناب دو فرسنگ باشد. آنجا منظره‌ی نکویی داشت. در کناری چوپانی به چرا دادن گوسپندان می‌گذراند و در مقابل، عمارت پژوهشگاه و جنب آن شبحی از مناره‌های خنک‌کن نیروگاه حرارتی، جمال تصویر را دو چندان می‌نمود. در پژوهشگاه شدیم محوطه‌ای داشت چمن‌کاشته به همراه حوض‌های عظیم که محیط را نیکو کرده بود. رئیسش به ما بار داد که مردی بسیار دوست‌داشتنی بود. از حضرتش با امکانات آن عمارت با خبر گشتیم. دو سالن سمینار و یک آمفی‌تئاتر مجلل داشت و از مواجب آن‌جا را تنها دو تا نصیب بود. غلامی در نمایش دادن عمارات ما را دستی می‌داد. در محوطه از بین سنگ‌فرش‌ها گل‌های لاله روییده بود و زیبایی آن تا حدی بود که احسان را دامن در دست نماند و به گرفتن عکس شد و همین بس که غلام همراه ما زیرِ آب ما را نزد حضرات حراست زد و نکوهشی بس عظیم ما را در راه بود و خدای را شکر که جوان‌مردی مارا از مخمصه آسوده گردانید. خداوند نگه دارش. سر انجام از آن‌جا دوباره به بناب شدیم راه دو فرسنگی را با ۸۰۰ تومان طی طریق نمودیم. قصد زیارت فرماندار شهر را داشتیم. جناب فرماندار به ما بار نداد اما با وزیرش ملاقات کردیم. وزیر را بسی نگرانی بود که ما قصد تبلیغات برای انتخابات کرده‌ایم. اما سرانجام از حسن نیت ما آگاه گشت و ما را عظیم بزرگ گردانید و قول‌های بسیار داد از حیث همکاری. از بناب به مراغه گشتیم و به ایستگاه قطار شدیم و عازم طهران. و در دوازدهم جمادی‌الاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف به طهران شدیم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

استاد عزیز من

استاد عزیز من دیروز با ۴ دقیقه تاخیر اومد کلاس!
دیروز موبایلش سر کلاس زنگ زد و گفت ببخشید این اولین بار توی عمرمه که موبایل من سر کلاس زنگ می‌زنه. اصلا رو فرم نبود. چون از پژوهشکده‌ی علوم انسانی برکنار کرده بودنش. چرا؟ چون به یکی از طرح‌های آقایون انتقاد کرده بود.

دانشگاه

یکی از هم‌کلاسی‌های بنده که دوره‌ی کارشناسیشو توی شهید رجایی بوده - رتبه‌های اول کنکور همیشه مال این دانشگاهه - برای پروژه می‌ره پیش یکی از استادامون که اسم نمی‌برم. استاد محترم هم می‌گه :
دانشگاهت بدرد نمی‌خوره من باهات پروژه بر نمی‌دارم.

اینا تا کی می‌خوان ....

۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

بچه بازی یا انتخابات؟

بعضی از این دوستان همچین از پایین آوردن سقف سنی انتخابات تا ۱۵ سال دفاع می‌کنند که گویا هنوز ۱۵ سالگی رو تجربه نکردن!

۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه

تکامل داروینی

Google chat:

کامگیو ترت درست شد؟
کاهپوتر
کامپیوتر

۱۳۸۸ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

جوانی

جوانی می‌دانم که روزی دل‌تنگت می‌شوم. افسوس اعتقادات آرمان‌گرایانه‌ات را می‌خورم.
روزی می‌رسد که به سلیقه‌ی آتشین خود در جوانی حسودیم شود به رنگ‌های جیغی که مرا در خود حل می‌کرد، به کارهای بچه‌گانه، به پشت گوش انداختن فرهنگ و رسم‌های دست و پا گیر.
ناراحت خواهم بود که چرا لبخند همیشگی جوانی بر لبم نیست و چرا دیگر قیافه‌های کج و کوله‌ی تصاویر شخصیت‌های بچه‌گانه و عروسک‌هایم مرا مجذوب خود نمی‌کند.
غصه می‌خورم چون که دیگر نمی‌خواهم دنیا را نجات دهم. غصه می‌خورم که خودخواه خواهم شد.
من بزرگ شدن را دوست ندارم، پختگی را دوست ندارم، اما متاسفانه تقدیر قابل تغییر نیست.

باز هم به یاد این شعر زیبا

در جوانی به خویش می‌گفتم
شیر شیر است اگر چه پیر بود

چون شدم پیر نیک دانستم
پیر پیر است اگر چه شیر بود

۱۳۸۸ فروردین ۱۸, سه‌شنبه

استاد عزیز ما

بعضی از اساتید اگه ۱۵ دقیقه دیر برسی دعوات می‌کنن و ممکنم هست رات ندن. اما خودشون پاش بیاد ۲۰ دقیقه هم دیر می‌کنن.

اما استاد عزیز ما کلاسش ساعت هشت و نیمه و ساعت ۸:۲۹ میاد سر کلاس! چرخی می‌زنه و ماژیک و برمی‌داره امتحان می‌کنه تا صحت سلامتش براش ثابت شه. بعدش کلاس رو راس ساعت ۸:۳۰ آغاز می‌کنه. تازشم اگرم ۴۰ دقیقه دیر برسی دم بر نمیاره.

کدومشون باعث می‌شه تا منم وقت شناس شم؟

۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه

تاکسی

در بهترین وقتی که می‌خوای از خیابون رد بشی ماشینی که داره‌ میاد تاکسیه و میخواد سوارت کنه!

۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

نان صنعتی


راستی از پسرخاله انتظار نداشتم تبلیغ نون صنعتی بکنه!


نان صنعتی

همون یه ذره فرهنگی که بعد از حمله‌ی اعراب به ایران و انقلاب اسلامی مونده رو هم می‌خوان با همین ندونم کاریاشون نابود کنن!

حتما تبلیغ‌های نان‌های صنعتی رو توی تلویزیون دیده‌اید. به علاوه‌ی حمایت دولت و مسؤلین کشور. که ضایعاتش کمه و از لحاظ اقتصادی به صرفه است و به امید این که تمام نون‌های کشور از همین‌ها باشه و ...!

گیریم که توجیهات اقتصادیشون درست باشه، اما من اسم این نون رو نان صنعتی نمی‌گذارم. بهش می‌گم نان غربی. ببخشید نان کفار (شاید با این اسم بی‌خیالش بشن!). از قیافه‌هاشون هم معلومه. غربی‌ها رفتن نون‌هاشون رو به صورت صنعتی تولید کردن. بعد ما بهشون می‌گیم نان صنعتی و تبلیغشو می‌کنیم. انگار نون صنعتی همین نون‌های غربی بوده و هست و خواهد بود. آخه قربون شکلت عوض این غرب زدگیا برو ببین چطوری نون سنگک تو رو می‌شه صنعتیش کرد. کی می‌خوان مفهوم بومی‌سازی رو درک کنن من نمی‌دونم.
احتمالا تا چند سال دیگه نون لواش و تافتون و .... رو باید توی موزه‌ها تماشا کرد.

۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

کارگروه

کار گروه : اسم. (ا.و.) یک گروه شامل یک عده بی‌سواد و بی‌خاصیت که دارای قدرت مخ زنی عجیبی هستند و توانسته‌اند مقامات را برای مطالعه روی یک موضوع مهم یا مثلا مهم توجیه کنند. پس مقدار زیادی بودجه گرفته و مصرف نموده و صرف تحقیقات بسیار مهم و اصولی خود می‌کنند!
نتیجش : یه عده حرف چرند و بدرد نخور (کاش فقط بدرد نخور بودن یعنی حداقل آثار تخریبی کمی داشتند) که پر از ایراد و اشتباهات علمی و غیر علمیه و با ۵ دقیقه فکر کردن می‌شه فهمید که نتایج۶ ماه تحقیق آقایون دقیقا چیزی هست که نباید بهش یک لحظه فکر کرد! خلاصه این نتایجی که با کلی زحمت به دست اومده قراره مبنای تصمیم حکومت باشد. یعنی گند رو می‌کشن به مملکت.

۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه

مشکل

من یه درد سر دارم .
وقتی من یه حرفی می‌خوام بزنم هر چه قدر بار مثبت هم توش باشه، با یه لحنی و تو یک شرایطی میگم که به نظر یک جمله‌ی پر از نیش و کنایه میاد. به عنوان مثال :

امروز توی مدرسه یه دانش‌آموز اومد و از من میخ خواست. کارشو دوتا میخ راه می‌انداخت. من گشتم گشتم تا یه دونه میخ پیدا کردم اما دومی‌ای پیدا نشد. بهش گفتم سوزن ته گرد هم هست. راضی شد و گفت یه سوزن بر می‌دارم منم در یک شرایط سخت ظرف رو بردم طرفش (منظور از شرایط سخت اینه که کلم توی کمد بود) اونم برداشت. می‌خواست یکی برداره اما دوتا به هم چسبیده بودن و در حین این‌که سوزن رو به طرف خودش می‌برد همون سوزنی که چسبیده بود افتاد روی زمین. من در حین این‌که رفتم دنبال سوزنی که روی زمین افتاده بود گفتم : بیش‌تر بردار! (منظورم این بود که یه دونه سوزن ته گرد کار یه میخ رو نمی‌کنه چند تا بردار). بیچاره فکر کرد منظور من اینه که چرا دوتا برداشتی :(

۱۳۸۷ اسفند ۲۵, یکشنبه

شعر

من کلا شعر نمی‌فهمم ولی این سادست و با حال!

در جوانی به خویش می‌گفتم
شیر شیر است اگر چه پیر بود

چون شدم پیر نیک دانستم
پیر پیر است اگر چه شیر بود

۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

دو کبوتر

توی بزرگ‌راه صدر از پل عابر پیاده بالا می‌ری و فکرت مشغوله. بعد که پله‌ها تموم می‌شه. ته راه رو می‌بینی دوتا کبوتر عاشق مشغولند و کله‌هاشون توهمه!
برم، از همون‌جا که اومدم برگدم پایین؟ به رو خودم بیارم، نیارم، نهی از منکر چی ؟؟؟

تفاوت عمده

یه فرق اساسی بین دانش‌مندا و آخوندا هست. اونم اینه :

منبر آخوندا همین‌طور که زمان می‌گذره شلوغ تر می‌شه.
اما جلسه‌ی سمینار دانش‌مندا به طرز عجیبی همیشه رو به خلوت تر شدنه.

۱۳۸۷ اسفند ۱۹, دوشنبه

استاد

مثل این‌که واقعا بعضی از استادا تو عمرشون دانش‌جو نبودن!

۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

تاکسی

وایستادی تو میدون می‌خوای تاکسی بگیری. یه تاکسی رد می‌شه
مسافر : شهرک غرب
راننده : تهران پارس می‌رم!
نمی‌دونم ولی شاید واقعا انتظار داره تصمیم مسافر عوض بشه!

هدف

فقط می‌خواستم بگم این وبلاگ تخصصی نیست. نقدا هنوز نیست. هدف هم تنها اینه که یه سری اراجیف ذهنیمو بریزم توش یه کم تفریح کنیم.
بنام خداوند جان آفرین حکیم سخن بر زبان آفرین