صبح ششم جمادیالاول سنه ثانی ثلثین اربعمایه و ألف در خسبشگاه بودم. نیمی از بستهٔ گرانسریله را برای چاشت تناول نمودم، مزهٔ آن عظیم خوش بود! بعد چاشت منتظر اهل بیت گشتم و به اتفاق قصد تپهٔ همجوار کردیم. بر تَل اشجار و مجسمههای عریان فراوان بود. به عکس گرفتن شدیم. مردم این ولایت بسی صبورند و هنگام نقشنگاری میایستند و از مقابل دوربین گذر نمیکنند. در اوج ماهور، عمارت مفصلی بنا شده بود. گویند که این عمارت را سپاهبانی با نام ماکسیمیلیان بنا نهاده است. نیروهای آزادیخواه و لیبرال او را امروز اعدام کردند و از بهر همین تقدیر سرانجام عمارت خویش را ندیده است. به عمارت شدیم. از بخت خوش دیدنیهای کشور در این هفته مجانی بود. عمارت عظیم بود و دو سقف و دو زمین داشت (دوطبقه) هر پنجرهٔ آن به نیکویی گذارده گشته بود و تنوع فضا را دو چندان مینمود. مجسمهها و تابلوهای مجلل در اندرونی عمارت فراوان بود، اما عجبا، با این که عمارت عبادتگاه داشت مطبخ نداشت! سر انجام هلاک به داخل شهر گشتیم که یک فرسنگی فاصله داشت، در آنجا به یک طباخی شدیم تا ناهار تناول کنیم. بعد ناهار به قصد خانهٔ اُختم گشتم، طی طریق از جلوی کاسبی رد گشتیم که بستنی به قیمت یک یورو و اندی میفروخت. ما تاب نیاورده و در آن شدیم. بستنی عظیم خوشمزه بود! بعد آن به خانه شدیم و من از آنجا به خسبشگاه خویش گشتم.
۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه
سفرنامه ۳
پنجم جمادیالاول سنه ثانی ثلثین اربعمایه و ألف از کرانشهر طهران قصد پرشگاه پرندگان امام خمینی کردیم. در پرشگاه از دخمهای گذشتیم تا به پرنده شویم. پرنده از پرشگاه پریده و طریق شانصد و ششصد و شصت فرسنگی را در کمتر از ربع روز طی کرد!. به پرشگاه رم که رسیدیم از دخمه خبری نبود. پلهکانی بود تا از پرنده نزول کنیم. سوار مرکبی گشتیم تا به ترمینال رویم. ترمینالی عظیم بود که هفت اشتر با بارش گم میگشت. ما قصد ولایت تریست کرده بودیم و دنبال دروازهٔ اخراج آن. وقت هم بسی تنگ. نام دروازه را جستجو نمودیم ربع فرسنگ در پرشگاه رفتیمم و با الم بسیار به دروازهٔ B3 شدیم. از بخت شور ما، غلامی ضعیفه، ما را گفت که دروازهٔ اخراج ولایت دچار تحول گشته است. با ملامت و الم دو چندان نیم فرسنگ دیگر به دویدن گشتیم تا از دروازهٔ B3 به دروازهٔ D3 شدیم. در آنجا غلامی دیگر کارتهای ما جر داد و ما از طریق دخمه به پرنده شدیم. پرنده هم ۱۰۰ فرسنگی را در ساعتی رفت! و به شهر تریست نزول کرد. از طریق دخمه خارج گشتیم و بار خویش گرفتیم. در دروازهٔ خروج پاسبانان از حیث ایرانی بودن ما به گیر دادن پرداختند و تمام بار سفر ما گشتند و بعد از سرزنش بسیار ما را رها نمودند. سر انجام از پرشگاه بیرون گشتیم. در آنجا اخت گرامی در انتظار ما ایستاده بود. ما را به خانهٔ خویش برد تا در آنجا بیاساییم. در شب هم من به خسبشگاه آدریاتیکو شدم تا در آنجا بخسبم.
۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه
۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه
۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)