۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

وضعیت اول!


 هر که را درد است او برده است بو
آدمی شـــــــاگـرد و درد اســـــتـاد او


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت: این دو تا جمله از دو جای کاملا متفاوتن. ترکیب از خواهر بنده است.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

نقد

این نوشته را دیدم. دلم سوخت. به خاطر این که چقدر دنیا بی‌رحمه، یا اینکه چقدر ما دنیا رو بی‌رحم می‌کنیم.

همیشه علف هرز رو از باغچه می‌چینیم. وقتی یک پروانه میاد خونمون پنجره رو باز می‌کنیم تا به آغوش طبیعت برگرده. اما نصیب سوسک بیچاره همیشه لنگه دمپاییه. یاد شعر سهراب سپهری می‌افتم:

"من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"

از همه بدتر این که خودمم هنوز این خار رو تو وجودم حس می‌کنم. امیدوارم یه روزی ازم کنده بشه.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

حسادت

دیروز از خیابانی رد می‌شدم. دو جوان دیدم که دفتری جلویشان است و نشسته‌اند با آرامش تمام روی آن کاری می‌کردند. از فرط کنجکاوی رفتم و زیر چشمی نگاهی به دفترشان انداختم. داشتند نقاشی ساختمان قدیمی و زیبایی را که کمی دورتر بود با ظرافت و حسن جمال واقعیش می‌کشیدند. حسودیم شد! نه به خاطر این که نقاشیشان خوب بود. به خاطر لذت و آرامشی که در خلق یک هنر، زیر پرتوی دلچسب و زرین آفتاب نزدیک غروب، می‌بردند.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

توصیف موری شوارتز

"اقلیتی که همه چیز دارند و سپاهی که فقرا را از تهاجم و قانون شکنی و دزدیدن اموال دستهٔ اقلیت باز می‌دارد."
موری شوارتز

مهاجرت

یادم نیست از کیه ولی قشنگه!
«هیچ فرقی نمی‌کند که تو کجا زندگی کنی، بزرگ‌ترین نقص ما کوته‌نظری و تنگ نظریمان است. »