۱۳۹۴ دی ۱۶, چهارشنبه

آن روی سکه

در اتفاقاتی که این چهار پنج سال اخیر بر سر ایران گذشته، اعم از تحریم‌ها، تهدیدها و همهٔ فشارهای رسانه‌ای که واقعا طاقت فرسا بوده، اکثر ما یک چیز می‌خواستیم. کوتاه آمدن کشورمان سر مسألهٔ هسته‌ای و انجام مذاکرات. همه امید داشتیم که مذاکرات خوب پیش بروند. برجام تصویب شد و ما احساس پیروزی کردیم و امید داشتیم که وضع بهتر و بسامان شود. ولی گویا اتفاقات دیگری می‌افتد. ما هر از گاهی شاهد ایده‌های نوآورانهٔ کنگرهٔ آمریکا هستیم که به طرز حیرت‌آوری هوشمندانه و مکارانه است. در واقع ما همچنان در باتلاق انزوا هستیم و فشارها کم نمی‌شود. دلیل این‌ها چیست؟ نقض حقوق بشر در ایران؟ خواست آمریکایی‌ها برای ورود به اقتصاد کشور؟ اختلاف سلیقه در جناح‌های سیاسی آمریکا؟ این‌ها هر چند می‌توانند حقیقت داشته باشند اما خوش بینانه است. روی دیگر سکهٔ برجام را هم باید دید. در واقع چرا این اختلاف سلیقه در تصویب برجام رخ نداد؟ بدون شک مسألهٔ برجام برای اکثر سیاست‌مداران آمریکایی معاهدهٔ جذابی بوده، در غیر این صورت اصلا حرفش هم زده نمی‌شد. برجام بهترین خبر برای آمریکا است. کشور ما ۸ سال تحریم شده است، ضعیف شده است، اما هنوز یک نقطهٔ تیره و تار برای چپاول تمام طمع‌کاران و سلطه‌جوهای جهان بوده، و آن خطر داشتن سلاح هسته‌ای بود. ولی حالا، برنامه‌ای دارد اجرا می‌شود که این نقطهٔ مبهم از بین رفته و ما را تبدیل به لقمهٔ چرب و نرمی برای رژهٔ سربازان کشورهای جنگ طلب کند. حمله‌ای که منافع زیادی برای اسرائیل و غربی‌ها خواهد داشت. اسرائیل بزرگ‌ترین دشمنش را بر زمین می‌زند، غربی‌ها دستشان به نفتی می‌رسد که بوی آن همیشه سرمستشان می‌کرده و سود هنگفتی از فروش اسلحه خواهند برد. بر اساس گذشتهٔ آمریکا می‌توان گفت که غذای حکومت این کشور، چیزی جز جنگ نبوده، وسیله‌ای که با آن می‌تواند مردمش را در توهم و ناآگاهی نگه دارد به بهانهٔ آن، کشورش را متحد نگاه دارد. در عین حال فایدهٔ خوبی به سرمایه‌داران بانفوذش می‌رسد. ویتنام، یوگوسلاوی، مکزیک، افغانستان و عراق مشتی از یک خروار آتشی است که آمریکا نقشی در به راه افتادنش داشته است.

شاید نظریهٔ توطئه باشد، اما باید هوشیار بود. چرا که آمریکا می‌تواند با تحریم‌های خودش همچنان ما را تحت فشار بگذارد تا ضعیف‌تر شویم. برجام به آمریکا فرصت می‌دهد، تا قوای خودش را که در جنگ‌های اخیر از دست رفته باز گرداند. داعش که یک بازار اسلحه برای آمریکا است نفت تولید خواهد کرد و قیمت نفت تحت کنترل می‌ماند. ما هم تمام ذخائر اورانیوم خودمان را خارج خواهیم کرد تا خیال تمام متجاوزگران راحت باشد که ما یک کشور سهل الوصول هستیم، تمام!

حواسمان باشد زیاد خوشبین بودن هم خوب نیست. چرا که ما با کشورهایی طرف هستیم که استاد مسلم برنامه‌ریزی هستند. باید به یاد بیاوریم: بهانه‌های حمله به عراق را، کودتای ۲۸ مرداد را، تمام شکنجه‌هایی که مردم ما از آمریکا تحمل کرده است را. می‌دانم ما با کشورهایی طرف هستیم که بر خلاف ما استاد برنامه‌ریزی هستند. زنگ‌های خطر ذهن من به صدا در آمده‌اند، تاریخ به جلو می‌رود و ساخته می‌شود و چه دردناک می‌تواند باشد، اگر روزی بفهمیم بازی خورده‌ایم.

من شاید دل خوشی از اتفاقات داخلی کشورم نداشته باشم، اما یک چیز را می‌دانم که تحمل پرسه زدن و جولان دادن به اجنبی را اصلا ندارم. اگر خیال مهمانی دارند، بدانند با همان اسنایپری که با رسانه‌هایشان سرکوب می‌کنند، در پشت‌بام‌های شهر و کشورم می‌ایستم و دفاع می‌کنم. مادامی که زنده‌ام، نمی‌گذارم متجاوزگری نفس راحت بکشد. من تا آخر جانم می‌ایستم، مردانگی می‌کنم و زیر ذلت نمی‌روم. تا شاید روزی، دنیا بفهمد،‌ بالاتر از ثروت، قدرت و آسایش، ارزش‌های اصیل و مهمی هستند که همیشه زنده خواهند ماند.

۱۳۹۴ تیر ۲, سه‌شنبه

اعتیاد

چند وقتی هست که فهمیدم به گوگل معتاد شدم. اعتیاد در این حد که امروز برام سوال بود توی برنامهٔ خودم می‌تونم یه عددی رو یک بذارم، دستم رفت طرف مرور گر اینترنت تا جستجو کنم!

۱۳۹۳ آذر ۴, سه‌شنبه

و خداوند آسمان را با ستاره‌ها تزئین کرد (وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاء الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ)

صبح که می‌رفتم به دانشگاه، باد خزان بعد از بارون داشت برگ‌های زرد و سرخ پائیزی رو به زمین می‌کشوند. خیابان هم پوشیده از برگ‌های طلایی رنگ. وقتی ماشینی از کنارشان می‌گذشت گردابی درست می‌کرد و برگ‌ها در پشت آن پیچ می‌خوردند و عروج پیدا می‌کردند. خوشحال بودم که باد می‌آید، هوا تمیز است، آسمانم آبی است و طبیعت دارد جلوه‌های خودش را نشان می‌دهد و به رخ بقیه می‌کشد.

روز به این قشنگی در حالی که من داخل ساختمان از این اتاق به این کلاس و از این کلاس به اون سالن سمینار بودم گذشت. و وقتی دم خانه بودم چشمم به آسمان افتاد، دیدم ستاره‌های زیادی در آسمان می‌درخشند، زیبا بود! از یادم رفت که کجا بودم، امروز چه مصیبت‌ها کشیدم و فردا چه پیش رویم هست. دیدم که چقدر عمیق و مسحور کننده است. بعد از عمری هم یاد خدا افتادم. همین که مجذوب آراستگی و عمق آسمان تاریک با ستاره‌هایش بودم و داشتم حظ می‌بردم ناگهان یک پرتوی نور پهن فانوس مانند پرید به میان خلوت من، معلوم نیست کدوم ...ای برای کاسبی و دکونش نورافکن توی آسمون من انداخته بود.

با ماشینای تک سرنشینتون و دودایی که راه می‌اندازید هوای تنفس من را گرفتید، ستاره‌های زیبای آسمان خدا را گرفتید، حالا یک بار هم که بادی بیاد و آسمونی باشه اون نورافکن کریح‌المنظر و نحست باید بیاد وسط حس و حال من؟

برای ما توهم درست شده که خوشبختیم چون جاروبرقی، ماشین، موبایل، تلویزیون، اینترنت و وبلاگ داریم. چیزی که می‌دونم این هست که ما از اولیه‌ترین چیزها برای درک معنویت و آرامش محروم هستیم.

۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

زیبایی

در کوچه، خانم‌ها پشت شیشهٔ ویترین مغازه‌ها می‌ایستند و نگاه می‌کنند. بعضی‌هایشان تنها، بعضی‌ها هم توانسته‌اند همسرشان را متقاعد کنند تا برایشان جواهر بخرد. مغازه‌دارها هم آنقدر زیرکند که از نگاه خانم می‌فهمند که چقدر حاضر است برای جواهر بدهد و قیمتی می‌دهند که بتوانند از آن سود سرسام آور کنند و نمی‌فهمند پول ماشین شاسی‌بلندشان و آپارتمان میلیاردیشان از جیب خریدار معلم یا کارگر ساده‌ای است که برای هر تومنش زحمت‌ها و زجرها کشیده است.

مرد و زنی می‌آیند کنار یک ویترین، از ظاهرشان پیدا است که خیلی متومل نیستند. مرد به زن می‌گوید این سرویس را نگاه کن چقدر قشنگه، برویم همین را بخریم. حدس زدم که مرد بیچاره گشته تا چیزی پیدا کند که به بودجه‌اش بخورد. زن می‌گوید باریک است، خوب نیست، مرد گفت اتفاقا باریکش بهتر است! زن نگاهی می‌کند، بی‌میل است، دنبال بهانه، می‌گوید گوشواره‌هایش پیچ و تاب زیاد دارد، مرد می‌گوید اتفاقا الآن همه پیچ و تاب دار می‌خرند بیش‌تر دوست دارند، زن را به داخل می‌برد تا کار را تمام کند. می‌بینی فروشنده از ویترین سرویس را در میاورد، زن هم با برق خاصی به جواهرات نگاه می‌کند و خوشحال است.

می‌چرخی و می‌گردی، در همهٔ ویترین‌ها جواهرات زیبا و رنگین زیر نورافکن‌های ویترین‌ها را می‌بینی که به روشنی می‌درخشند. فروشنده‌ها منتظر فرصت ایستاده‌اند تا شکار و طعمه‌شان را پیدا کنند. کل فضا حال و حست را خراب کرده است. در کنج پاساژ، جایی که آدم زیادی نیست، در ویترین یک مغازه، یک انگشتر طلای ساده می‌بینی، بدون هیچ جواهر و سنگی که به سادگی نوشته "خدا" وقتی می‌بینیش یه آرامش عجیبی می‌گیری. زل می‌زنی به ویترین و انگشتر و همین طور لذت می‌بری.

خدایا! اسم تو خیلی قشنگه! زیباتر از هر سنگ قیمتی، قشنگ‌تر از هر یاقوت و سنگ درخشنده‌ای. با اسم تو من آروم می‌گیرم ای تکیه‌گاه من. اسم تو من را مسحور می‌کنه. با هیچ چیزی عوضش نمی‌کنم. زیباترین چیزی که اون روز دیدم اسم تو بود.

۱۳۹۳ تیر ۱۱, چهارشنبه

ظهور نزدیک است

از علائم ظهور این است که مادر به فرزند شکایت می‌کند که چرا به فیس بوک نمی‌ری تا چیزایی که گذاشتم رو بخونی!

ایامی که می‌گذرد

تولد چیز خوبیه، چیزای مهمی رو یاد آدم می‌اندازه.
بیغوله جان، همش ۱۲ سال مونده.

۱۳۹۳ تیر ۶, جمعه

دم خروس یا قسم ابوالفضل؟

موندم سرانهٔ ۲ دقیقه مطالعه در روز رو باور کنم یا این همه لایک فیس بوک برای خوره کتاب (کتاب خوار)

۱۳۹۳ تیر ۵, پنجشنبه

صرفه‌جویی

چه حالی می‌ده گرمت باشه اما کولر نزنی.
آورین آورین!

۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

وضعیت اول!


 هر که را درد است او برده است بو
آدمی شـــــــاگـرد و درد اســـــتـاد او


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت: این دو تا جمله از دو جای کاملا متفاوتن. ترکیب از خواهر بنده است.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

نقد

این نوشته را دیدم. دلم سوخت. به خاطر این که چقدر دنیا بی‌رحمه، یا اینکه چقدر ما دنیا رو بی‌رحم می‌کنیم.

همیشه علف هرز رو از باغچه می‌چینیم. وقتی یک پروانه میاد خونمون پنجره رو باز می‌کنیم تا به آغوش طبیعت برگرده. اما نصیب سوسک بیچاره همیشه لنگه دمپاییه. یاد شعر سهراب سپهری می‌افتم:

"من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"

از همه بدتر این که خودمم هنوز این خار رو تو وجودم حس می‌کنم. امیدوارم یه روزی ازم کنده بشه.