من سرد بیاحساسشم این فیلم و دیدم جو گیر شدم و توبه کردم چرا دور قبل بهش رای ندادم. چه برسه به ...
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
۱۳۸۸ خرداد ۷, پنجشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
دستآورد سالها تلاش
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سهشنبه
دیروقت
ساعت ۱۰:۰۵ خیابان آیت الله مدنی. سمندی در کنار خیابان میایستد. دختری از ماشین که پر از پسر است بیرون میآید. در همین اثنا از کنار پیر مردی رد میشدم که زل زده بود به سمند کذایی. همین طور که داشتم میرفتم صدای پسری را شنیدم که از ماشین بیرون آمده و بعد دختر خانم میگه :
نکن داره نگاه میکنه!
خوشبختانه توفیق نداشتم ببینم، و فقط شنیدم.
نکن داره نگاه میکنه!
خوشبختانه توفیق نداشتم ببینم، و فقط شنیدم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه
سفرنامه
دهم جمادیالاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف از طهران به سمت مراغه با قطار حرکت نمودیم. بلیطی بسی ارزان برای هر نفر ۲۵۰۰ تومان با تختی برای خسبیدن در شب. سرانجام یازدهم جمادیالاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف در مراغه شدیم و از آنجا عازم شهر بناب گشتیم. هوای آنجا عظیم خوش بود و گل لاله بسیار میرویید. مردمش به زبان ترکی سخن میگفتند. در آنجا کرایهی تاکسی بسی ارزان بود و کباب بناب میدادند به ۲۰۰۰ تومان. از آنجا به سمت پژوهشگاه فنون هستهای شدیم که تا بناب دو فرسنگ باشد. آنجا منظرهی نکویی داشت. در کناری چوپانی به چرا دادن گوسپندان میگذراند و در مقابل، عمارت پژوهشگاه و جنب آن شبحی از منارههای خنککن نیروگاه حرارتی، جمال تصویر را دو چندان مینمود. در پژوهشگاه شدیم محوطهای داشت چمنکاشته به همراه حوضهای عظیم که محیط را نیکو کرده بود. رئیسش به ما بار داد که مردی بسیار دوستداشتنی بود. از حضرتش با امکانات آن عمارت با خبر گشتیم. دو سالن سمینار و یک آمفیتئاتر مجلل داشت و از مواجب آنجا را تنها دو تا نصیب بود. غلامی در نمایش دادن عمارات ما را دستی میداد. در محوطه از بین سنگفرشها گلهای لاله روییده بود و زیبایی آن تا حدی بود که احسان را دامن در دست نماند و به گرفتن عکس شد و همین بس که غلام همراه ما زیرِ آب ما را نزد حضرات حراست زد و نکوهشی بس عظیم ما را در راه بود و خدای را شکر که جوانمردی مارا از مخمصه آسوده گردانید. خداوند نگه دارش. سر انجام از آنجا دوباره به بناب شدیم راه دو فرسنگی را با ۸۰۰ تومان طی طریق نمودیم. قصد زیارت فرماندار شهر را داشتیم. جناب فرماندار به ما بار نداد اما با وزیرش ملاقات کردیم. وزیر را بسی نگرانی بود که ما قصد تبلیغات برای انتخابات کردهایم. اما سرانجام از حسن نیت ما آگاه گشت و ما را عظیم بزرگ گردانید و قولهای بسیار داد از حیث همکاری. از بناب به مراغه گشتیم و به ایستگاه قطار شدیم و عازم طهران. و در دوازدهم جمادیالاول سنه ثلثین اربعمایه و ألف به طهران شدیم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه
استاد عزیز من
استاد عزیز من دیروز با ۴ دقیقه تاخیر اومد کلاس!
دیروز موبایلش سر کلاس زنگ زد و گفت ببخشید این اولین بار توی عمرمه که موبایل من سر کلاس زنگ میزنه. اصلا رو فرم نبود. چون از پژوهشکدهی علوم انسانی برکنار کرده بودنش. چرا؟ چون به یکی از طرحهای آقایون انتقاد کرده بود.
دیروز موبایلش سر کلاس زنگ زد و گفت ببخشید این اولین بار توی عمرمه که موبایل من سر کلاس زنگ میزنه. اصلا رو فرم نبود. چون از پژوهشکدهی علوم انسانی برکنار کرده بودنش. چرا؟ چون به یکی از طرحهای آقایون انتقاد کرده بود.
دانشگاه
یکی از همکلاسیهای بنده که دورهی کارشناسیشو توی شهید رجایی بوده - رتبههای اول کنکور همیشه مال این دانشگاهه - برای پروژه میره پیش یکی از استادامون که اسم نمیبرم. استاد محترم هم میگه :
دانشگاهت بدرد نمیخوره من باهات پروژه بر نمیدارم.
اینا تا کی میخوان ....
دانشگاهت بدرد نمیخوره من باهات پروژه بر نمیدارم.
اینا تا کی میخوان ....
اشتراک در:
پستها (Atom)