۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

نقد

این نوشته را دیدم. دلم سوخت. به خاطر این که چقدر دنیا بی‌رحمه، یا اینکه چقدر ما دنیا رو بی‌رحم می‌کنیم.

همیشه علف هرز رو از باغچه می‌چینیم. وقتی یک پروانه میاد خونمون پنجره رو باز می‌کنیم تا به آغوش طبیعت برگرده. اما نصیب سوسک بیچاره همیشه لنگه دمپاییه. یاد شعر سهراب سپهری می‌افتم:

"من نمی دانم
که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید"

از همه بدتر این که خودمم هنوز این خار رو تو وجودم حس می‌کنم. امیدوارم یه روزی ازم کنده بشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر